کیانکیان، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

کیان پسر مامان و بابا

گریه شبانه

دیشب برای دادن کادوی روز مادر مامی ، پایین رفتیم و کیان طبق معمول قاطی کرده بود و می خواست بره خونه عمو علی و با موبایلش بازی کند. با اصرار نگهش داشتیم ولی موقع بالارفتن ، رفت خونه علی . من و حسین کلافه شدیم . سریعا کارهامون را انجام دادیم و خوابیدیم . کیان ساعت 11:15  آمد بالا . و تا دید ما خوابیدیم کلید را روی میز توالت گذاشت و رفت تو تختش خوابید و اول باصدای آروم بعد با صدای بلند گریه کرد و می گفت اشتباه کردم رفتم خونه خانه مریم ، حالا مامانم دیگه شب پیشم نمی خوابه ، دیگه شب نمی رم خونه خاله مریم .
8 ارديبهشت 1392

اولین روز دوچرخه سواری

من روز ششم فرودین سرکار رفتم . حسین، دوچرخه کیان را به تعمیرگاه برده بود و کمکی ها را بازکرده بودند و جک گذاشته اند. کیان همان روز ظرف مدت نیم ساعت دوچرخه سواری را کامل یاد گرفته بود و فقط اول سوار شدنش باید دوچرخه را براش نگه  داشت.
8 ارديبهشت 1392
1